ساز

سازها هم مثل آدم ها

خوشبخت و بدبخت دارند..

نی،

سوراخ سوراخ می شود

تنبک،

مدام توسری میخورد..

کمانچه را سر و ته می کنند

تیغه بر گلویش می کشند..

تار را اما..

در آغوش می گیرند و می نوازند

صبر

 

‏نکته مهم اینجاس که صبر آدما یه حدی داره ولی اکثرا کسی توجه نمیکنه

انتظار

دیروز تو نمایشگاه کتاب که بودیم کلییییی کتاب واسه بچه ها بود همش ارزو میکردم کاش جوجه ما هم کنارمون بود و واسش کلیییی کتاب و پازلو ... میخریدم . امروز که باخواهرم صحبت میکردم گفت پرستار بیمارستان زنگ زده گفته خواب دیدم دخترمون گفته مامانم نی نی داره.

کلییی حالمو از صبح بهم ریخته. خدایا بهمون دوباره این نعمتو بده.


بارون

بارون یعنی وحشتناکککک.  از اون بارونایی که سیل همراهشه.   از 12 شب شروع شددددد تا الان که ساعت نزدیکه 3 ست. باصدای تندشو رعدوبرقای ترسناک بیخوابیو  واسه هممون اورد.

امیدوارم که به جایی خسارت نزده باشه

کتاب

امروز با بچه های مدرسه رفتیم نمایشگاه کتاب. هرچند ناچیز بود ولی بازم خوب بود والبته خوبتر واسه بچه ها . چون کتابایی که مناسب اونا باشه زیاد بود. منم دوتا کتاب خریدم که البته یکیشو دیروز دانلود کرده بودم.

بادبادک باز و هزار خورشید باشکوه

کاش

کاش همه چی مثل روزای اول خوب بود.

کاش کسی بین ما نبود.

کاش فاصلمون زیاد نبود.

کاش خیلی چیزا رو باهم تجربه میکردیم

 کاش میتونستیم هر روز باهم باشیم.

کاش اونقد پول داشتم که میشد یه خونه واسه خودمون داشتیم

کاش من یکم صبورتر بودم

کاش اینا ای کاش نبوددد


متنفرم

متنفرم از ادمایی که به خودشون اجازه میدن تو خصوصی ترین مسائل ادما دخالت کنن.

 اخه اگه موهای من بیرونه به توچه

اگه لباسای من ناجوره به تو چه

اگه مانتوم کوتاه به تو چه

دیگه واسه اینا هم باید تو نظر بدی

چرا نمیخاییم بفهمیم دخالت نکنیم 

کاش معنی ازازادیو همه بفهمن

من اگه یه روزیییییی دختر دار شدم اجازه نمیدم به کسی به عقایدو رفتارش و طرز لباس پوشیدنش توهین کنه.

لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود

ظهر که از مدرسه اومدم خواهرم میگفت که یه بنده خدایی میخاد بیاد خواستگاری واست. حالا هیچچچ کس از خانواده بااین موضوع موافق نیست مخصوصا بابام. اگه بفهمه واسش بد میشه. حالا اومدم همینو واسش تعریف کردم بهش برخوردو کلی دعوا کردیم. تقصیر خودم بود نباید میگفتم. 

گفتم اگه رفتی قیدمو بزن

گفتی میزنم. بای


اتفاقات اخیر

++این چند وقته اتفاقات زیادی افتاد که مهمترینش بی نت شدن من بود.

اگه تونستم این پستو کامل کنم. داره پی ام میده

خوب مجبوری وقتی نمیتونی چت کنی میای چت. والا. منم بی اعصاببب

خوب داشتم میگفتم نت خونمون قطع شده به دلیل مصرف بیش از حد

البته داستاننننن داره این قطع شدن وای فایمون. ازاونجایی که ترافیکمون تموم شده بودو باید سیستم نتو قطع میکرد و به دلیل خرابی سیستم نت قطع نشده بود و ما به این نکته پی بردیم پس کوتاهی نکردیمو حدود 20 گیگ فیلم دانلود کردیم

بعدش که شرکت فهمید نتمونو قطع کرد

به همین دلیل مجبوریم فعلا بانت گوشی بیایم تا شرکت اینترنتیمونو عوض کنیم.

++خبربعدی هم اینکه یه سرماخوردگی خفننننننن نصیبم شد که 3 روز فقط خواب بودم.

++حدودا یه هفته ای هم ازش خبر نداشتم ولی بعدش با کلی صحبت و حرف فعلا صلح برقراره.هفته پیش هم یه سفر کاری به تهران داشت خیلیییی هم اصرار کرد بیاد همو ببینیم. ولی من ترجیح دادم فعلا همو نبینیم و ازش خواستم نیاد. البته جایی هم واسه قرارگذاشتن نداشتیم واسه همین بیشتر اصرار کردم نیاد

++ تصمیم گرفتم به اینده فکر نکنم فعلا که من به کسی تعهدی ندارم پس بودنمون باهم مشکلی ایجاد نمیکنه تا سرنوشت چی بخاد برامون.

نمیخام چیزی باعث بهم زدن ارامشم بشه.هرچنددددد که خیلی دارم خودمو کنترل میکنم که نسبت به خیلی چیزا بی اهمیت باشم. سختهههههه ولی من از پسش برمیام.

++ مدرسه هم روزای اخرشو میگذرونه.هم خوشحالم هم نه.

++ موقع ناهار تصویب شد که احتمالا فردا بریم شمال. میخواستم همین موضوعو بهش بگم که رئیسش پیشش بود گفت عصر حرف میزنیم و رفت.

فعلا همین خبرا یادم بود.




خوش اومدممم

بعد از چند روز تنبلی و بعدشم سرماخوردگی شدیددددددد

امروز یکم بهتر شدم و اومدم به وبم یه سر بزنم

خونه دوم من اینجاست

بعدا میام همه اتفاقاتو توضیح میدم