ایده جالب

داشتم وب گردی میکردم تو یکی از سایتها یه ایده جالب دیدم . خیلی خوشم اومد. احتمالا من هم برای خودم عملیش کنم. البته واسه من شاید مدت زیادی طول بکشه ولی انجامش میدم تا ببینم چی میشه.

بعدا با جزئیات بیشتری توضیح میدم فعلا میخام سکرت باشه

گذشته ای ناخوشایند

بخاطر بیماری خواهرزادم حدودا چند ماهی بیمارستان بستری بودو توی این مدت بشدت از نظر روحی داغون بودم  الانم که یکسالی میشه از اون روز کذایی گذشته حالممممم از هرچییییی بیمارستانه بهم میخوره مخصوصاااااا بیمارستان تهران بخاطر 15 روزی که بودیم وحشتناککککککک روحیمونو بهم ریخت تمام پرسنلش از یزیدو عمر سنگدل تر بودن.

واسه همینم رفتاراشون بشدت تو روحیم تاثیر گذاشته تمام تک تک اون لحظات یادمه.و یاداوریشون برام عذاب اوره

هنوزم از یاداوری اون لحظات استرس میگیرم. 


الانم که اون حالش خوب نیست و دائما تو بیمارستانه بشدت داره اعصاب منو بهم میریزه. یه دکتر درست هم نمیره منو از راه دور حرص نده.

یه بار عزیزترین کسمو از دست دادم دیگه نمیخام بخاطر سهل انگاری واسش مشکلی پیش بیاد نمیفهمه من دارم چی میکشم.

چراااااااااا   نمیفهمهههههه



اوضاع این هفته

+++ امروز رفته بودم بیرون بعد یه سری وسیله میخاستم مجبور شدم برم یه مغازه که لوازم اشپزخونه دارن. بعد چشمم افتاد به یه کاسه و بشقاب دخترونه کیتی. واییییییییی که چقد ناز بودن اگه یه دختر داشتم واسش میخلیدم .


+++ فعلا ترجیح میدم به اینده فکر نکنم و واسه حال تصمیم بگیرم.


+++ دلم یه پول گنده میخاد که برم کتاب بخرم چندتا دانلود کردم ولی چشمام داره در میاد موقع خوندنش. اصلا حال نمیده .


+++ احتمالا تعطیلات بریم بیرون شاید مرهمی باشد برای دلهای داغ دیدمان در ایام سوگواری


+++ فعلا همینا بود خبرای داغم

روز موعود

باز داره  روز موعود نزدیک میشه و من بی اعصاب شدم

خصوصی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خصوصی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خاک


 به خدا گفتم: چرا مرا از خاک آفریدی؟ چرا از

 آتش نیستم؟ تا هرکه قصد داشت با من بازی

 کند، او را بسوزانم. خدا گفت: تو را از خاک

 آفریدم تا بسازی، نه بسوزانی. تو را از خاک، از

 عنصری برتر ساختم تا با آب گِل شوی و زندگی

 ببخشی، ز خاک آفریدم تا اگر آتشت زنند، بازهم

 زندگی کنی و پخته تر شوی، با خاک ساختمت تا

 همراه باد برقصی تا اگر هزار بار تو را بازی

 دادند، تو برخیزی سر برآوری در قلبت دانهٔ

 عشق بکاری و رشد دهی و از میوهٔ شیرینش

 زندگی را دگرگون سازی. پس به خاک بودنت

 ببال.


  

مینویسم

مینویسم...

       برای قلبی که شکست...

           ودستی که دیگرتوان نوشتن ندارد...

                 و ذهنی که دیگر یارای فکر کردن نداشت... 

 مینویسم..

       ازسرابی که همه هستی ام را به یغما برد...

            و از طوفانی که خانه آرزوهایم راویران ساخت...

                  خانه ای که خراب شد کاخ آرزوهایم بود... 

 مینویسم...

      ازبغض..

          ازسکوت..

               ازهرآنچه باید بشکند..

                     و شکسته شد ...

 مینویسم...

       از دردهای التیام نیافته...

            ازبغض های بی صداشکسته...

                 از خفقان در گلو مانده .....

 مینویسم...

      ازتنهایی...

            از خودم.... 

                  از من...... 

                      از دل تنهام... 

                    ‌‌‌     از افکار نا بسامانم..... 

مینویسم....

         بجز نوشتن چیزی آرامم نمیکند... 

               تنهایی با دلم انس گرفته..

کممممممممممممممک

به یک تصمیم ساده نیازمندیم، ترجیحا بدون پشیمانى



من؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا من اینجوری شدم؟؟؟؟؟؟ هااااااان؟؟؟؟؟

چرا زده به کلم؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا خل شدم؟؟؟؟؟؟