عصبی

هرچی هم من سعی کنم که نشون بدم همه چی خوبه . خیلی چیزا واسم مهم نیست. من زندگیه خودمو دارم. شاید تو ظاهر بیخیال باشم اماااااا این معده عصبی شده نمیزاره. به شدت داره میره رو اعصابم. ولی من تحملم بیشتر از این حرفاست قرص نمیخورم.

فشارمم گرفتم 8 رو 5

داداشم میگه تو اتاق عمل ما این فشارو میگیم مراقبت ویژه که نره تو کما

ایا  ادم با این فشار میتونه روزه بگیره؟؟؟ 



دل نوشت:

حال من خوبه اما تو باور نکن

مموری جار

میخام یه چیز باحال درست کنم.

یه مموری جار یا شیشه خاطرات.  تمام اتفاقات خوب و خوشایند سال 95 رو روی کاغذای رنگی رنگی بنویسم و بزارم تو این شیشه اخر سال همه ی این اتفاقات خوبو بخونم و لذت ببرم.

از امروز این کارو انجام میدم.عکسش هم بعدا میزارم.

مشغله

تنها چیزی که باعث میشه تو اوج خواب،بی خوابت کنه مشغله فکریه

الان من گرفتارشم

ماه خدا

کوله بارت را ببند، شاید این ماه خدا، فرصت نابی باشد، که به مقصد برسیم: میشود آسان رفت، میشود کاری کرد که رضا باشد او...
 ای سبکبال در این راه شگفت در دعاهای قنوت سحرت، در مناجات خدایی شدنت، هرگز از یاد مبر، من جا مانده که بی حد به دعا محتاجم...
در کنار ثانیه ها آمین گوی آرزوهایتان میشوم،آرزویم را دعا کنید.

قدیم

قدیما چقد خوب بود . بعضی  وقتا که ادم حوصله هیچچچچ کسو حتی خودشو نداشت راحت میشد از دسترس همه خارج شد.

الان بخای بری بیرون تنها قدم بزنی. همش بهت زنگ میزنن

بخای بری مسافرت بازم در دسترسشونی

خلاصه هرجا بری پیدات میکنن 

اخه نمیشه موبایلم با خودت نبری وقتی همه دارن. 

به هرحال کاش میشد رفت یه جایی  که دست هیچ کس بهت نرسه 



تذکر نوشت:

چینی ایی که از دستت افتاد و شکست رو نمیشه با تف بهم وصل کرد. 


اولین

اولین مرحله از ایده ایی که قرار بود انجام بدم. رو انجام دادم. باشد که مراحل بعدی انجام بشن

من دلم میخواهد....

من دلم می‌خواهد

خانه‌ای داشته باشم پر دوست،

کنج هر دیوارش

دوست‌هایم بنشینند آرام

گل بگو گل بشنو…؛

هر کسی می‌خواهد

وارد خانه پر عشق و صفایم گردد

یک سبد بوی گل سرخ

به من هدیه کند.

شرط وارد گشتن

شست و شوی دل‌هاست

شرط آن داشتن

یک دل بی رنگ و ریاست…

بر درش برگ گلی می‌کوبم

روی آن با قلم سبز بهار

می‌نویسم ای یار

خانه‌ی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد دیگر

” خانه دوست کجاست؟"


فریدون مشیری

ایده جالب

داشتم وب گردی میکردم تو یکی از سایتها یه ایده جالب دیدم . خیلی خوشم اومد. احتمالا من هم برای خودم عملیش کنم. البته واسه من شاید مدت زیادی طول بکشه ولی انجامش میدم تا ببینم چی میشه.

بعدا با جزئیات بیشتری توضیح میدم فعلا میخام سکرت باشه

گذشته ای ناخوشایند

بخاطر بیماری خواهرزادم حدودا چند ماهی بیمارستان بستری بودو توی این مدت بشدت از نظر روحی داغون بودم  الانم که یکسالی میشه از اون روز کذایی گذشته حالممممم از هرچییییی بیمارستانه بهم میخوره مخصوصاااااا بیمارستان تهران بخاطر 15 روزی که بودیم وحشتناککککککک روحیمونو بهم ریخت تمام پرسنلش از یزیدو عمر سنگدل تر بودن.

واسه همینم رفتاراشون بشدت تو روحیم تاثیر گذاشته تمام تک تک اون لحظات یادمه.و یاداوریشون برام عذاب اوره

هنوزم از یاداوری اون لحظات استرس میگیرم. 


الانم که اون حالش خوب نیست و دائما تو بیمارستانه بشدت داره اعصاب منو بهم میریزه. یه دکتر درست هم نمیره منو از راه دور حرص نده.

یه بار عزیزترین کسمو از دست دادم دیگه نمیخام بخاطر سهل انگاری واسش مشکلی پیش بیاد نمیفهمه من دارم چی میکشم.

چراااااااااا   نمیفهمهههههه



اوضاع این هفته

+++ امروز رفته بودم بیرون بعد یه سری وسیله میخاستم مجبور شدم برم یه مغازه که لوازم اشپزخونه دارن. بعد چشمم افتاد به یه کاسه و بشقاب دخترونه کیتی. واییییییییی که چقد ناز بودن اگه یه دختر داشتم واسش میخلیدم .


+++ فعلا ترجیح میدم به اینده فکر نکنم و واسه حال تصمیم بگیرم.


+++ دلم یه پول گنده میخاد که برم کتاب بخرم چندتا دانلود کردم ولی چشمام داره در میاد موقع خوندنش. اصلا حال نمیده .


+++ احتمالا تعطیلات بریم بیرون شاید مرهمی باشد برای دلهای داغ دیدمان در ایام سوگواری


+++ فعلا همینا بود خبرای داغم