حال من

همینننننن الان دلم هوس حرف زدن باهاشو کرد. از اون حرف زدنای اول اشنایمون. که طرح فعال میکردو از 11.12 شب صحبت میکردیم تاااااا خود صبح. اذان هم میگفتن میرفتیم نماز میخوندیمو بعد میخوابیدیم.

اومممم که چه دورانی داشتیم. چه زود گذشت.

دلم واسه اون روزا تنگ شده.

تحملی دوباره

خیلیییییی دارم خودمو کنترل میکنم. خیلی چیزا رو راحت میگه بدون اینکه فکر کنه حتی ممکنه قلب منو اتیش بزنه . خیلی راحت بیان میکنه .

خونه هم دیده تازه میخاست عکساشو واسم بفرسته.انگار واسه من گرفته.

ولی ته دلم دوست داشتم عکسارو ببینم .

وسط چت هم که اقا تلفنش زنگ خوردو ارجعیت داشت به چت با من. بعدشم گذاشت رفت حموم

خیلی سعی کردم به رو خودم نیارم . دارم تلاش میکنم واسم مهم نباشه اصلا بزار هرکاری دوست داره بکنه. بعد میگه چرا اینجوری شدی. چرا چت کردی

کارای خودشم یه تجدیدی کنه بد نیست. قرار نیست فقط رو دیگران عیب بزاریم

زخم ما عمیقتر از این حرفا شده.

امیدوارم بتونم تحمل کنم این اوضاعو. باز نزنم به سیم اخر

خدایا شکرت




خبر

اخه چرا ادمو نگران میکنید. الان دوستم  اس ام اس داده جواب دکترا ساعت 4 میاد؟؟؟

من

یعنی شدم علامت تعجب

رفتم تو سایت سنجش دیدم بعلهههههههه اطلاعیه زده که نتیجه ها رو زودتر اعلام میکنه

خوب چراااااا

خدایامن میخام قبول شم

بعدا نوشت:

مجاز شدم ولی رتبم چشمگیر نیست

صلحی دوباره

یعنی خودمونم نمیدونیم چند چندیم. ولی اینو به یقین میدونم که اگه کسیو دوست داشته باشی هیچ رقمه حاضر نیستی ولش کنیو هرچقدرم دعوا و توهینو بحث باشه بازم باتلاوت یه حرف عاشقانه همشو فراموش میکنی. و ما هم فراموش کردیم.

خدایا شکر

اولین روز کاری 95

صب به زور زنگ ساعت بلند شدم. حاضرشدمو 7:30 از خونه زدم بیرون.

همه ی همکارا اومده بودن. بین تمام معلما اقایی که معلم کلاس شیشمه خیلییییی خواستنیه من واقعا دوسش دارم ایشونم دقیقا همین حسو نسبت به من داره . یه احوالپرسی گرم و متفاوت با بقیه با من داره.

از کلاس 15 نفره فقط 9 نفر اومده بودن و یکم درس دادیمو یکم تمرین حل کردیم تا موقعی که زنگ تموم شد چون زنگ اخر هنر داشتن من یه ساعت زودتر اومدم خونه.

امیدوارم هفته ای پرنشاط و عالی شروع کرده باشین

تذکر

من میخواستم تو این وبلاگ با جزییات کامل از ماجرای زندگیم بگم و نحوی اشناییمون اتفاقاتی که توی این 3 سال افتاد ولی چون اتفاقاتی افتاد که باعث جدایی ما شد واسه همین پست های گذشته ناتمام موند چون دیدم دیگه احتیاجی به یاداوریش نیست ترجیه دادم همون خاطره تو ذهنم بمونه.

حوصلم سر رفته

حوصلم سر رفته شدیددددددد

جمعه  خر است. شنبه صبح هم که بعداز کلی تعطیلات  بخای بری سرکار خرتر است.

عکس

اه از دست ایشون و خانوادش بنده حقه عکس گذاشتن رو پروفایلم رو ندارم 

دلم میخاد خودمو خفه کنم از دستش


دارم میمیرم

حالم خیلی بده دیشب تا صبح زمینو گاز میزدم از درد.

قرص مسکن هم نداشتیم

دیشب فهمیدم واقعا منو نمیخاد با اون اتفاقی که افتاده بدجور بهم بی اعتماد شده . میگه اعتماد المثنی نداره.بهش حق میدم ولی فرصت جبران بهم نداد . 

دوست ندارم من مجبورش کنم جداشه. خودشم نمیخاد این کارو کنه.

به هرحال من  منتظرش میمونم شاید سرنوشت دلش برام سوخت.

عوضی

بیشعور هرچی از دهنش در اومد بهم گفت.

رمز اینستامو از قصد واسه اینکه حرصش دربیاد عوض کردم میگه رفتی باز باهاش چت کردی.

خداشاهده اگه من دیگه باهاش حرفی زده باشم. هی این یارو رو میکوبه تو سرم عوضی

خودش رفته ور دله اون دختره  میخاد واسش تو ابادان خونه بگیره هیچی نیست. من نباید حرفی بزنم.

دوست داشتنت بخوره تو سرت . فکر کرده دختره ترشیده خونه بابامم. 

ارزوی خیلی چیزا رو میزارم رو دلت.کاری میکنم واسه یه لحظه با من بودن منت بکشی. حالا ببین.

حالم خیلییییی بده